نکاتی که بهتر است در مورد «محاصره قطر» بدانید/ قطر راهی غیر از استفاده از راههای آبی و هوایی ایران ندارد
تاریخ انتشار: ۱۶ خرداد ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۳۵۵۹۷۴۷
خبرگزاری میزان- کشورهای عربی با محوریت عربستان روز گذشته برنامه حصر اقتصادی و سیاسی قطر را عملیاتی کردند. بهدنبال این تصمیم بورس کشورهای عربی نزولی شدند. به گزارش گروه فضای مجازی خبرگزاری میزان، کشورهای عربی با محوریت عربستان روز گذشته برنامه حصر اقتصادی و سیاسی قطر را عملیاتی کردند. بهدنبال این تصمیم بورس کشورهای عربی نزولی شدند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
بررسیهای «دنیایاقتصاد» از وجود سه سناریو در مورد چگونگی شکلگیری رویکرد سخت و انعطافناپذیر عربستان در ارتباط با قطر حکایت دارد. سناریوی اول به پروژه عراقیسازی سعودی اشاره دارد. در این چارچوب شاید آمریکاییها بهدنبال تکرار جنگ دوم خلیج فارس ۱۹۹۱ باشند. در سناریوی دوم هم میتوان عربستان را بهعنوان یک کنشگر مستقل در نظر گرفت که بدون هماهنگی و حمایت قدرتهای فرامنطقهای دست به این عملیات زده است. با این حال نیویورکتایمز مینویسد: قطر مدتی بود که ساز مخالف با آمریکا و جبهه عربی میزد. وقت آن رسیده بود که ضرب شستی به این کشور کوچک نشان داده شود. اما در سناریوی سوم که به واقعیت نزدیکتر است میتوان بر هماهنگی میان آمریکا و عربستان برای تحت فشار قرار دادن قطر تاکید کرد. این سناریو بیشتر در چارچوب دکترین ترامپ برای هژمونسازی در منطقه خلیج فارس با محوریت سعودی قابل طرح است. در این طرح همه بازیگران عربی ناراضی از هژمونی سعودی به حاشیه رانده میشوند.
اولین سفر منطقهای ترامپ به خاورمیانه و رقص شمشیر او با شاه سعودی ظاهرا ترتیبات امنیت و نظم منطقهای را بر هم زد. یکی از نمودهای این بر هم خوردن نظم منطقهای و مشتعل شدن درگیریهای «درون خانوادگی» میان پسرعموهای عرب است؛ پسرعموهایی که اگرچه در برابر هم لبخند میزنند و ناز و کرشمه میآیند و دست در دست هم به رقص میپردازند، اما در پس این لبخندها، «تلخند» هایی است که حاکی از دشمنی با یکدیگر است. گویی این پسرعموها به خون هم تشنهاند، میان خود و آمریکا به مغازله میپردازند و از پشتسر به یکدیگر خنجر میزنند و حاضر به تحمل یکدیگر نیستند. برآیند گزارشهای رسانههای غربی چنین مینمایاند که قطع رابطه چهار کشور عربی با قطر یکی از مصادیق سفر ترامپ به خاورمیانه است.
دکترینهای متفاوت
این باور در برخی محافل مطرح شده است که اوباما و ترامپ دارای دو دکترین متفاوت هستند. اوباما یک دیدگاه دو بعدی داشت: از یکسو، اجازه میداد از دل نزاعهای منطقهای نظم مورد دلخواه غرب زاده شود و از سوی دیگر، با نزدیکی پنهان و گام به گام به ایران تلاش داشت تا کفه ترازوی منطقه را به نفع ایران سنگینتر کند.
چنین بود که جفری گولدبرگ در مصاحبه با باراک اوباما در مجله آتلانتیک به نقل از وی خاطرنشان کرد که اعراب باید همزیستی مسالمت آمیز با رقبای خود را بیاموزند. به همین دلیل برخی دکترین اوباما را «واقعگرایی مصالحهجویانه» نامیدهاند. در مقابل، ترامپ بر خلاف رویکرد اوباما در حال حرکت است. او به سیاست سنتی آمریکا مبنی بر تقویت اعراب در برابر ایران گراییده و تلاش دارد تا جبهه اعراب- اسرائیل را تقویت کند. مایکل گوردون در گزارش مورخ ۵ ژوئن در نیویورکتایمز مینویسد: «شکاف در خاورمیانه با سفر ترامپ به منطقه بیشتر رخ نمود، زیرا او امیدوار بود که با در آغوش کشیدن عربستان سایر کشورهای عربی را هم به جبهه مقابله با افراطیگری به رهبری عربستان در آورد و اعراب را بهعنوان جبههای واحد در کنار اسرائیل و در برابر ایران قرار دهد.» اگر اوباما و بایدن به اعراب میتاختند و به آنها گوشزد میکردند که باید نقش رقیب را بپذیرند، اما گوردون مینویسد: «ترامپ شیفته سعودی هاست و به این ترتیب، آنها را نقطه ثقل تحولات منطقه قرار داده و به این وسیله میخواهد صلح احتمالی میان اعراب و اسرائیل را به مرحله عمل نزدیکتر سازد.»
سناریوها چه میگویند؟
در مورد قطع روابط اعراب با قطر چند سناریو مطرح شده است:
الف) چراغ سبز آمریکا و هژمونسازی: برخی کارشناسان بر این باورند که قدرت آمریکا در مسیر افول قرار گرفته است. این افول هژمونی تبعاتی در سطح جهانی دارد که یکی از تبعات آن ظهور قدرتهای رقیب است. این قدرتهای رقیب و نوظهور (برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی که اصطلاحا بریکس نامیده میشوند) چالشگرانی برای قدرت هژمون هستند و با حرکت به سوی جهان چندقطبی درصدد به چالش کشیدن برتری قدرت نظام بینالملل بر میآیند.
«مایکل سوین و چند تن دیگر» در مقالاتی بر این باورند که سال ۲۰۴۰ سالی است که آمریکا باید با برتری و هژمونی خود در نظام بینالملل خداحافظی کند و قدرتی مانند چین را بهعنوان تنها رقیب خود بپذیرد. اگرچه برخی دیگر بر این باورند که آمریکا در تمام چهار بعد قدرت (سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی) برتری مطلق دارد و بعید است چین به این زودیها به پای آمریکا برسد، اما برخی تحلیلگران به پیشواز افول قدرت برتر نظام بینالملل رفتهاند و سال ۲۰۴۰ را وداع با «قدرت آمریکا» نامیدهاند. به همین دلیل، آمریکا در تمام نقاط جهان با بازیگران یا قدرتهایی مواجه است که یا به نوعی قدرت او را به چالش میکشند یا نیروهای گریز از مرکزی هستند که آمریکا بهدنبال مدیریت آنها است.
در این راستا، نظریهپردازانی مانند برژینسکی بر این باورند که «افول هژمون» یا قدرت برتر نظام بینالملل (آمریکا) دیر یا زود همچون بسیاری دیگر از قدرتها یا امپراتوریهای جهانی دیگر رخ خواهد داد. بهترین چاره برای مواجه شدن با قدرتهای نوظهور «مدیریت» آنها است. اندیشمندانی مانند برژینسکی بر این باورند که آمریکا باید از میزان مداخلات جهانی خود بکاهد و هزینههای این مداخله را صرف شکوفایی اقتصادی، نوآوری و خلاقیت در داخل کند و همزمان قدرتهای نوظهور را «مدیریت» کند. یکی از نمودهای این «مدیریت» این است که آمریکا برای مهار رقبا یا بهدنبال «هژمون سازی» برود یا روند ظهور قدرتها را به شکلی مدیریت شده در دست بگیرد. به همین دلیل، برخی بر این باورند که سفر رئیسجمهوری آمریکا به عربستان و عقد قراردادهای نظامی چند صد میلیارد دلاری در راستای همین نظر صورت میگیرد.
آمریکا با پی بردن به «افول تدریجی» در نظر دارد تا با تقویت «قدرتها» یا «کشورهای دوست» آنها را در برابر رقبا بهعنوان نیروی هژمون یا نیروی برتر در آن مناطق جا اندازد. بنابراین، مطرح کردن یا بزرگ کردن عربستان در راستای همین نظریه است.
آمریکا میخواهد به منطقه بازنگردد و نیروهای خود را وارد خاورمیانه نکند. به همین دلیل میخواهد از پتانسیل دیگران استفاده کند. به همین منظور عربستان بهعنوان قدرت برتر خلیجفارس مورد شناسایی قرار میگیرد؛ ترکیه در غرب آسیا نیروی هژمون میشود و اسرائیل در اِشِلی کلانتر؛ البته به عربستان و ترکیه اجازه داده نمیشود هژمونی اسرائیل را به چالش بکشند. «لاری پلاتکین بوگارت»، تحلیلگر موسسه واشنگتن برای خاور نزدیک، مینویسد قدرت در منطقه خاورمیانه به سرعت در حال تغییر و جابهجایی است. او بر این باور است که «واقعیات جدیدی» در خلیجفارس در حال ظهور است. او ادعا میکند سعودیها تقریبا در تمام معادلات منطقه دست برتر دارند و تمام اینها میسر نمیشود مگر به واسطه چراغ سبز آمریکا. به همین دلیل، میتوان به این باور رسید که سفر ترامپ به عربستان نقطه عطفی در تحولات خلیجفارس و در سطحی کلانتر خاورمیانه است.
ب) آیا عربستان مستقل از آمریکا تصمیم میگیرد؟ از آنجا که دولت عربستان به خودی خود از توان، پتاسیل و قدرت مانور برخوردار نیست و بهواسطه پشتیبانی و چراغ سبز آمریکا است که دست برتر در برخی معادلات یافته است، بنابراین نمیتوان گفت: تصمیم به قطع رابطه با قطر به اراده سعودیها صورت گرفته است. نیویورکتایمز در گزارشی به قلم «گاردینر هریس» مینویسد قطر مدت زمانی بود ساز مخالف با آمریکا و جبهه عربی میزد. وقت آن رسیده بود که ضرب شستی به این کشور کوچک نشان داده شود. یکی از عرصههای این «ساز مخالف زدن» حمایت قطر از جنبش اخوانالمسلمین و تاختن به دولت عبدالفتاح السیسی بود.
اگر فرض کنیم که آمریکا تلاش دارد با ضرب و زور عربستان را «هژمون خلیجفارس» سازد، بنابراین سایر کشورها باید زیر بیرق عربستان حرکت کنند و ساز مخالف زدن تبعاتی دارد. آنچه در گزارش نیویورکتایمز به صورت جدی مطرح شده این است که عربستان (به همراه بحرین و امارات) تلاش داشت تا در سفر اخیر ترامپ به خاورمیانه رئیسجمهوری آمریکا را متقاعد سازد که پایگاههای نظامی خود را در قطر تعطیل و به یکی دیگر از کشورهای «دوست» حاشیه خلیجفارس منتقل سازد. این گزینه بهعنوان «ابزار فشار» در دست کاخ سفید بود تا در موقع مقتضی قطر را به تمکین وادارند. اما نیویورکتایمز این سوال را مطرح میکند: «سوال اساسی نزد مقامهای آمریکایی این است: اگر سایر کشورهای عربی مانند بحرین، امارات و عربستان به آمریکا اجازه استفاده از خاک خود در حملات هوایی علیه داعش را ندادند آن وقت چه باید کرد؟» همین سوال است که باعث شد فرماندهی نظامی آمریکا در خلیجفارس به پرسشهای نیویورکتایمز پاسخ ندهد. این نشان میدهد که امکان جابهجایی بهعنوان یک «گزینه» مطرح است و هنوز به مرحله عملیاتی نرسیده، چراکه میتواند بهعنوان «ابزار فشار» علیه قطر مطرح باشد.
ایندیپندنت در گزارشی به قلم «جان گامبرل» همین مساله را مطرح میکند و مینویسد قطر میزبان ۱۰ هزار نیروی آمریکایی است. پایگاه «العدید» یکی از پایگاههای مهم آمریکا است و این کشور نمیخواهد بیگدار به آب بزند و روابط با قطر را خدشهدار کند. «پاتریک کاکبرن»، تحلیلگر ایندیپندنت مینویسد همین که قطر از آشتی با ایران کوتاه بیاید بار دیگر به جرگه کشورهای عرب خواهد پیوست؛ زیرا خط قرمز اعراب به رهبری عربستان چالشی است به نام ایران.
اما دلیل بعدی را «جان گامبرل» در گزارشی در ایندیپندنت مطرح میکند. او مینویسد قطر یک برتری نسبت به همقطاران عرب دارد: اینکه میزبان «جامجهانی فیفا ۲۰۲۲» است و این به کام دوستان عرب خوش نمیآید. به همین دلیل، عربستان نمیخواهد شاهد حضور رقیبی در میان کشورهای عربی برای خود باشد. این رقیب به هر وسیلهای باید مهار شود تا همه زیر بیرق رهبری ریاض قرار گیرند. ایندیپندنت میافزاید هدف از تاختن اعراب به قطر فقط تنبیه این کشور است تا دوحه از بلندپروازیهای منطقهای خود دست بردارد و به آغوش «برادر بزرگتر» بیاید.
ج) برخی رسانههای منطقهای طی روز گذشته بر این نظر پای فشردند که آمریکاییها دوباره میخواهند حوادث سال ۱۹۹۱ میلادی و جنگ دوم خلیجفارس را در منطقه تکرار کنند. اگر در آن ماجرا صدام حسین با چراغ سبز سفیر وقت واشنگتن در تله استراتژیستهای دولت جورج بوش پدر افتاد، این بار نوبت خاندان آلسعود است که با تحریک دولت ترامپ خود را در مهلکه قطر بیندازد تا سرانجام با مشت آهنین استراتژیستهای آمریکایی مواجه شود. با وجود همه این برآوردها شواهد و قرائن متقنی برای اثبات این سناریو وجود ندارد.
آیا انتظارات سعودی برآورده میشود؟
جنگ یا فروپاشی از درون: ریاض اگرچه از چراغ سبز آمریکا و پتانسیل نظامی برای برخورد نظامی – جنگ- با قطر برخوردار است، اما بهنظر میرسد این کشور تمایلی به مداخله نظامی مسلحانه نداشته باشد به چند دلیل: اول، پای عربستان در یمن گیر است و این کشور تمایل ندارد تا جبهه دیگری در تقابلهای منطقهای خویش بگشاید. در واقع، اکنون عربستان در گیر و دار یک بحران دیپلماتیک- نظامی تمام عیار غرق است. در بحران یمن و سوریه رد پای این کشور دیده میشود.
این دو بحران توان دیپلماتیک، مالی و نظامی بسیاری از عربستان را به خود اختصاص داده است و بنابراین، تمایلی ندارد تا وارد جبهه جدیدی شود. دوم، هرگونه درگیری نظامی در منطقه جریان نفت را به خطر میاندازد. نیویورکتایمز به نقل از رکس تیلرسون، وزیر خارجه آمریکا، مینویسد آمریکا مایل است کشورهای عربی متحد بمانند. او اعلام کرد: «بی تردید خواهان این هستیم که تمام طرفها دور یک میز بنشینند و اختلافات خود را حلوفصل کنند» چراکه هرگونه درگیری نظامی میتواند موجب افزایش قیمت یا بیثباتی بازار نفت شود. سوم، هرگونه درگیری نظامی به مثابه تضعیف اعراب و توانمندتر شدن ایران است.
به همین دلیل، اعراب مایلند تا بحرانهای «درون خانوادگی» خود را با «قدرت نرم» حلوفصل کنند نه ابزارهای نظامی. به همین دلیل، به نظر میرسد در صورت تداوم بحران، ریاض مایل است فروپاشی از درون یا کودتای داخلی را با محاصره تمام عیار قطر به اجرا بگذارد و نیروهای هوادار خود را به رهبری قطر بگمارد. این سناریویی است که برخی رسانههای سعودی به آن دامن زدهاند. رسانههای سعودی نهتنها در مورد اصالت نسب رهبران فعلی تشکیک کردهاند بلکه حکومت را از آن گروه دیگری دانستهاند.
احتمال عقبنشینی آبرومندانه
برخی از کارشناسان معتقدند موقعیت جزیرهای قطر امکان مقاومت این کشور در قبال تحریمها و محاصرهها را نمیدهد بنابراین دوحه در اندک زمانی یا مجبور به تسلیم بوده یا به گفتوگو و مصالحه روی خواهد آورد چراکه عمده مراودات ترانزیتی و حملونقل و صادرات و واردات قطر از مرزهایی صورت میگیرد که امروز از سوی بحرین، امارات و عربستان مسدود شده است. قطر برای رابطه با دنیای خارج راهی غیر از استفاده از راههای آبی و هوایی ایران نخواهد داشت. این امر از آن جهت برای ریاض مطلوب نیست که دوحه را بیش از پیش به تهران بهعنوان رقیب منطقهای آن نزدیک کرده و در معادلات یارگیری منطقهای یک امتیاز را نصیب ایران خواهد کرد.
یقینا سعودیها تمایل چندانی نخواهند داشت که پس از عراق، سوریه و یمن، در حوزه امنیتی خود، کشور دیگری را نیز به نفع رقیب از دست بدهند؛ بنابراین به سرعت و به هر نحوی ولو با عقبنشینی از مواضع خود در پی جلوگیری از این خسران خواهند بود. پاتریک کاکبرن بر این باور است که قطر در بلندمدت احتمالا نمیتواند در برابر فشارها مقاومت کند و بعید نیست که سر بر آستان رهبران ریاض بساید البته به شیوهای آبرومندانه. به این صورت که ممکن است طرف سومی واسطه دیدار رهبران دوحه با دولتمردان سعودی شود و این یعنی «سر بر آستان خادم حرمین شریفین ساییدن.» اگرچه برخی بر این باورند که ممکن است سرنوشت عراق هم در انتظار قطر باشد: محاصره تا فروپاشی کامل.
اما تاکنون ادله یا شواهد رسانهای برای این سناریو مطرح نشده است. با این حال، برخی کارشناسان بر این باورند که آنچه در خاورمیانه میگذرد ریشه در بحران داخلی در آمریکا دارد. به عبارت دیگر، ترامپ قصد دارد تا به صدور بحران از آمریکا بپردازد و تشدید بحرانهای خاورمیانه طی چند ماه اخیر نشان میدهد که هیات حاکمه آمریکا تلاش دارد تا بحران داخلی خود را به خارج صادر کند.
انتهای پیام/
خبرگزاری میزان: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانههای داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای منتشر میشود.
منبع: خبرگزاری میزان
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mizan.news دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری میزان» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۳۵۵۹۷۴۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
چرا ایران هسته ای برای منطقه و جهان امنیتزا است؟
علیرضا سلطانی؛ اعتماد
در روزهای اخیر به دنبال تشدید چالشهای سیاسی و امنیتی میان ایران و اسراییل (حمله اسراییل به كنسولگری ایران در سوریه و متعاقب آن حمله موشكی و پهپادی ایران به اسراییل)، بار دیگر زمزمهها پیرامون دستیابی ایران به سلاح هستهای (زمان یا ضرورت آن) در محافل سیاسی و رسانهای داخلی و خارجی افزایش یافته است.
تامل در اظهارنظرها و دیدگاههای مطرح شده نشان میدهد كه مخالفتها و مقاومتها در برابر ضرورت دستیابی ایران به سلاح هستهای به نسبت گذشته در داخل و خارج ایران كمتر و كمرنگتر شده است.
بسیاری از افرادی كه تا پیش از این به لحاظ مسائل امنیتی و نظامی، دستیابی ایران به سلاح هستهای را برای صلح و امنیت منطقهای و جهانی خطرناك تلقی میكردند با اولین درگیری مستقیم ایران و اسراییل بر مبنای سلاحهای متعارف (موشك و پهپاد) و تسهیل شرایط برای مواجهه بزرگتر و مخربتر برای منطقه، به این درك و صرافت افتادهاند كه یكی از مهمترین عوامل جلوگیری از درگیر شدن ایران و اسراییل، ایجاد توازن قدرت میان این دو كشور در سطح منطقهای است.
این توازن با توجه به بهرهمندی یكی از طرفین یعنی اسراییل به سلاح هستهای، تنها بر محور سلاح هستهای شكل میگیرد و از این منظر ضروری است ایران مانند اسراییل هر چه سریعتر و فوریتر به سلاح هستهای دست یابد تا منطقه شاهد ثبات و امنیت پایدار باشد.
این دیدگاه شاید از منظر نظریه توازن قدرت و نظریههای امنیتی نسل سوم و چهارم، چندان بیراه نباشد. به هر حال با توجه به شكسته شدن تابوی درگیری نظامی ایران و اسراییل در پی تحولات و تحركات نظامی اخیر دو طرف نسبت به یكدیگر، امكان درگیری نظامی گسترده با گستره منطقهای و حتی بینالمللی بسیار افزایش یافته است.
این شرایط خطرناك چه بسا بسیاری از تحلیلگران و حتی سیاستمداران جز طرفداران اسراییل را نسبت به ضرورت دستیابی جمهوری اسلامی ایران به سلاح هستهای مجاب كرده است .
با لحاظ شرایط اخیر منطقهای میتوان انتظار داشت روند تحولات سیاسی منطقهای و بینالمللی در قبال پرونده هستهای ایران دچار تغییرات جدی شود .
غرب به رهبری ایالات متحده امریكا در طول 20 سال گذشته نتوانسته روند توسعه تدریجی توانمندی هستهای ایران را با استفاده از روشهای غیرنظامی مانند تحریمهای اقتصادی متوقف سازد. فناوری و توانمندی هستهای ایران با وجود هزینههای سنگین اقتصادی و توسعهای آن به مرحلهای از ثبات علمی و فنی رسیده است به گونهای كه میتوان این توانمندی را بومی شده تلقی كرد.
از طرف دیگر با وجود نگرانی شدید غرب نسبت به روند رو به رشد توانمندی هستهای ایران و امكان دستیابی این كشور به سلاح هستهای و در عین حال متعهد شدن نسبت به جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح هستهای، در حال حاضر امكان یا توانی برای عمل به این تعهد نداشته و ندارد.
تنها امید و ابزار برای این مهم، فشارهای اقتصادی بوده است كه با وجود ضربات سهمگین این تحریمها بر اقتصاد ایران و معیشت شهروندان و رویارویی نظام سیاسی این كشور با برخی چالشها، نتوانسته بر اراده حاكمیت ایران بر ادامه این راه تاثیری بگذارد.
بنابراین اقدام نظامی بهرغم اشارههای مستقیم و غیرمستقیم امریكا و غرب برای جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح هستهای، به دلیل عدم آمادگی لازم این كشورها از یك سو و احساس خطر نسبت به پیامدهای شدید اقدام نظامی و گسترش آن به سطوح منطقهای و بینالمللی برای یك دوره میانمدت دور از انتظار است.
در این شرایط اگر ایران به آستانه دستیابی به فناوری تولید سلاح هستهای رسیده باشد و این مهم برای امریكا و متحدین غربی آن مسجل باشد، تنها واكنش آنها میتواند پذیرش واقعیت موجود و به رسمیت شناختن عضویت ایران در باشگاه دارندگان فناوری و توانمندی تولید سلاح هستهای باشد . شرایطی كه دور از دسترس نیست.
این وضعیت برای كشورهای منطقه جز اسراییل به شكل دیگری قابل تحلیل است .
ایران هستهای بهطور عام و ایران دارای سلاح هستهای بهطور خاص همواره دغدغه و نگرانی بزرگی برای كشورهای منطقه به خصوص كشورهای حوزه خلیجفارس بوده و در این راستا كشورهای مزبور به ویژه در دو دهه گذشته تمام تلاش خود را هماهنگ با غرب برای جلوگیری از رشد قدرت هستهای ایران به كار گرفتهاند، اما نگرانی از درگیری ایران و اسراییل در جنگی متعارف كه ظرفیت منطقهای شدن بسیار بالایی دارد، میتواند ذهنیت این كشورها به رهبری عربستان سعودی را به سمت ضرورت ایجاد توازن قدرت منطقهای از نوع هستهای میان ایران و اسراییل تغییر دهد .
از سوی دیگر رهبران قدرتطلب در كشورهایی مانند عربستان، تركیه و مصر بالطبع دنبال بهانهای برای مسلح شدن به سلاح هستهای برای تضمین قدرت و بقای خود هستند.
در این میان شاید عربستان و شخص بن سلمان كه پرچم مخالفت با ایران هستهای را سالهاست برافراشته و روحیه ماجراجویی بالایی برای ورود به عرصههای جدید قدرت دارد، با بهرهگیری از بهانه ایران دارای سلاح هستهای و با استفاده از دلارهای نفتی و حمایتهای غرب و امریكا، گام در مسیر هستهای شدن و دراختیار داشتن سلاح هستهای گذاشته و با هزینهای پایین و زمانی كوتاه به نسبت ایران، به این مهم دست خواهد یافت .
مسالهای كه بارها رهبران عربستان سعودی در سالهای اخیر به آن اشاره كرده و چه بسا برای تحقق آن به لحاظ مشاهده پیشرفت هستهای ایران، گامهای عملی به صورت مخفیانه برداشتهاند. بنابراین میتوان گفت به لحاظ منطقهای هم تابوی دستیابی ایران به سلاح هستهای به نسبت گذشته تا حدود زیادی شكسته شده و این كشورها علاوه بر آمادگی برای پذیرش این واقعیت در آینده نزدیك و پی بردن به دستاوردهای سیاسی و امنیتی منطقهای آن (توازن قدرت منطقهای) درصدد كنار آمدن با آن و مهمتر بهرهگیری هوشمندانه از آن در جهت منافع سیاسی و نظامی خود برخواهند آمد .
این دیدگاه كه خاورمیانه به دلیل عقبماندگیهای سیاسی و اجتماعی و همچنین فعال بودن كانونهای رادیكالیسم و بنیادگرایی از نوع دولتی و فرقهای و بالا بدون شدت تنشهای ایدئولوژیك درون منطقهای و فرامنطقهای، فاقد ظرفیتهای فكری، سیاسی و امنیتی برای در اختیار داشتن فناوریهای مربوطه و خصوصا سلاح هستهای بوده و نباید وارد رقابت هستهای از نوع نظامی شود نیز قابل مناقشه است.
بر اساس این دیدگاه، خاورمیانه هستهای، موجبات ناامنی و نابودی جهانی را فراهم میسازد. تجربه تاریخی ثابت كرده از زمان دستیابی قدرتهای بزرگ به سلاح هستهای، رویارویی نظامی مستقیم میان این كشورها از بین رفته و این كشورها خصوصا امریكا و شوروی در دوران جنگ سرد با استفاده از دیپلماسی سعی در عدم مواجهه نظامی داشتند .
این مهم در مورد جنوب آسیا و دستیابی هند و پاكستان به فناوری تولید سلاحهای هستهای در دهه 1990 مصداق دارد. از زمان دستیابی این دو كشور به سلاح هستهای، مناقشات دو كشور بسیار محدود شده و جنوب آسیا امنیت بیشتر را تجربه میكند.
در اختیار داشتن فناوری سلاح هستهای، منطق، قاعده بازی و سازوكارهای مدیریتی و امنیتی خاص خود را دارد.
از زمان دستیابی بشر به سلاح هستهای، جهان امنتر نسبت به گذشته بوده است، چراكه دولتها به این صرافت و عقلانیت رسیدهاند كه با وجود در اختیار داشتن سلاح هستهای، اما امكان استفاده از آن برای تامین امنیت، نزدیك به صفر است، چراكه سلاح هستهای صرفا برای داشتن و نه برای استفاده است.
این شرایط در مورد خاورمیانه نیز مصداق دارد. سلاح هستهای، تندروترین و رادیكالترین دولتها را نیز رام میكند. برخلاف تصور رایج، بهرهمندی قدرتهای منطقهای خاورمیانه از سلاح هستهای، امنیت منطقه و جهان را بیشتر تامین میكند.
این مهم، زمینه ارتقای سطح امنیت و ثبات در منطقه، افزایش حساسیتهای امنیتی منطقهای، فروكش كردن سطح چالشهای سیاسی و ایدئولوژیك بین كشورها، تضعیف كانونهای اجتماعی و فرقهای بنیادگرایی و رادیكالیسم در سطح منطقه و در مقابل ایجاد زمینههای ثبات، امنیت و توسعه خواهد شد. خاورمیانه هستهای، نه تنها تهدیدی برای امنیت جهانی نخواهد بود، بلكه به تقویت امنیت و ثبات منطقه و جهان كمك كرده، عقبماندگی سیاسی، اقتصادی و امنیتی خاورمیانه از روندهای جهانی را جبران كرده و زمینه و گذار آن به دوران جدیدی از ثبات و امنیت را فراهم میسازد.
انتظار برای خاورمیانه هستهای با توانمندی نظامی چندان طولانی نیست و دیری نخواهد پاییدکه جهان به این درك خواهد رسید خاورمیانه هستهای برای امنیت پایدار جهانی ضروری و فوری است و ایران در این زمینه پیشرو خواهد بود.
کانال عصر ایران در تلگرام بیشتر بخوانید: طرح مخفی اسرائیل برای ایران و خاورمیانه «اسحاق بریک» ژنرال ارشد ارتش اسرائیل : ما نه تنها حماس را حتی از نظر نظامی نمیتوانیم نابود کنیم بلکه توانایی خود را در برابر ایران هستهای نیز از دست دادهایم (فیلم) بلومبرگ: ایران هسته ای خطر جدی تری از جنگ غزه است